در حال حاضر آنچه راجع به موسیقی معضل مهم است ، مسئله فکر است . شاید سخن ابن سینا درست باشد که گفت : (( موسیقی دان ، نفس خود را بصورت اصوات و آهنگ به ساز و نوا در می آورد .)) و قدر مسلم ، موسیقی دان فکر و وجود ذهنی خود را بر ساز و نوا می آورد . پس شانیت یک اثر موسیقی ،وابسته به شانیت وجودی و فکری صاحب اثر است ، اگر شان موسیقی در زمانه ما ضعیف و نحیف است ، تعجب و تاسف به موسیق پردازان باز می گردد . طبق یک تقسیم بندی موسیقی سه نوع است :1- خیال انگیز،2- توصیفی،3- انفعالی . در نوع اول مخاطب به ساحت موسیقی دان وارد می شود ؛ در نوع دوم موسیقی دان گزارشی از واقعیت می دهد و درنوع سوم موسیقی دان به ساحت شنونده نزدیک می شود . در واقع در نوع سوم است که ابتذال پدید می آید . زیرا موسیقیدان از مسئولیتی که به عهده دارد ، سر باز می زند و از شان خود ،نزول می کند . در اینصورت مو.سیقی در دو گرداب از "نزول شان" و "شان نازل" قرار می گیرد . نزول شان موسیقیدان و شان نازل مخاطب ؛ همه و همه در واقع نزول شان تفکر در جامعه است . حال"چه باید کرد؟" باید شان نزول تفکر را بیان و عیان نمود و سهم آن را در ساحت هنر به معنای تجلی روح متعالی تشخیص داد . با این حساب معنای"تفکر" روشن می شود . گفتیم برای فهم موسیقی باید سیر کرد و برای فهم ارزش در موسیقی باید سلوک داشت . سیر به معنای کار تجربی و سابقه داشتن و دانشششش اندوختن است و سلوک ، تشخیص صحت و درستی و ارزش به معنای اخلاقی را در موسیقی است . حال چگونه می توان درستی اخلاق را در موسیقی مشاهده کرد و پیش از آن پیوند موسیقی و اخلاق چگونه است ؟ در واقع از آن جهت که هر دو از مقوله "احکام انشائی" هستند با هم پیوند دارند . آهنگ یک موسیقیدان در واقع حکم اوست و اخلاق ، احکامی است برای تادیب انسان از نادرستی به درستی . حال نادرستی و درستی چه هستند ؟مسائلی هستند که باید در علم اخلاق به دنبال آنها گشت . تفکر ، هم سیر مخحسوس به معقول است . عقل ، نسبتی مستقیم و روشن با تفکر دارد . یعنی مشخصه عقل ، تفکر است . از همین جا می توان تقسیم بندی موسیقی صحیح و مبتذل را دریافت ؛ در موسیقی مبتذل ، نفس و خواسته آن جولان می کند و در موسیقی صحیح ، عقل امر به اصلاح ؛ پس در موسیقی مبتذل ، خواسته های نفسانی به اوج می رسد . با کمتر تاملی می توان به صدق این گفته تصدیق نمود که در پی شنیدن موسیقی های مبتذل ، چه نتایج و عوقبی رخ می دهد ؛ اما در پس شنیدن موسیقی های صحیح ، هیچ امری به غیر تفکر و تامل روی نمی دهد . یعنی همان چیزی که شان انسان نامیده شده است . هر موجودی شانی دارد و شان انسان تفکر است . بی شانی موسیقی امروز ما در فاصله داشتن از تفکر است . پس از همین جا می توان دلیل ابتذال و تکرر و تکثر آن و قلت اصلاح و ندرت آن را در موسیقی مشاهده کرد . موسیقی صحیح ، موسیقی معقول و متفکر مناسب با شان انسان است . پس با مشاهده موسیقی در جامعه ، میزان و ملاک انسانیت را هم درجامعه می توان مشاهده و ارزیابی نمود . بنابراین ، رسیدن به عل ، که شان مقدر انسان است ؛ مشخصه انسانیت است ؛ فکر را هم از نیرنگ و غریب باید تمیز داد . رسیدن به ساحت تفکر رسیدن به ساحت انسانیت است و محصول این ساحت ، راهگشایی یعنی فکر نو داشتن یا اندیشیدن و یا نو گفتن و نو دیدن است . نوگرایی هم معادل از هم پاشیدن و تخریب سرمایه های گذشته نیست . بلکه به معنای 1)اصلاح آنها 2)تقدیر نوین آنها 3) همزبان شدن با آنها و همزمان کردن آنها 4) بر اساس آنها گفتن است . پس در واقع فکر نو ، دیدگاهی متفاوت و نوین درارائه نکات و موضوعات است . اگر بخواهیم گزارشی کوتاه از وضعیت موسیقی در ایران ارائه کنم به طور کلی ان را به دو قسم تقسیم می کنم : 1)موسیقی هجرت 2) موسیقی غفلت ؛ متاسفانه هر انچه که می شنویم و مشاهده می کنیم ، به تبع وضع فرهنگی و آشفتگی فکری و اجتماعی وصع حاضر موسیقی غفلت است . تفسیر کامل دو مفهوم فوق ، مجالی دیگر می طلبد و در شان این مقال باشد این است که موسیقی غفلت موسیقی رهایی است و موسیقی هجرت موسیقی فراق است . عجیب این که در فراق ، آزادی نیست اما اسارت هست . زندان شدن روح و جان . و این بسی دردناک تر از زندان بودن جسم است .عرصه این زندان ، وسیع و گستره آن طولانی است . هرچه عرصه آن گسترده تر باشد ، زندان موضوعیتی واقعی تر ، عمیق تر و دردناک تر می یابد و رهایی از ان تنها در وصال است . "فراق" جدایی است . جدایی ناخواسته و ناخواستنی و چیزی که در جدایی بیش از هر چیز آسیب عمیق می پذیرد ، روح و جان است . و روح یعنی حقیقت انسان . چیزی که همیشه باقی می ماند و فنا نمی پذیرد و رویای جاودانگی انسان است . فراق ، دوره ای نا معین از جدا بودن انسان و روح او از اصل خویش است . دوره ای سراسر زندان و زندانبان آن جهالت است و یا طول عمر .زیستن در فراق دردی مضاعف است ؛ بنابراین روشن است که موسیقی فراق چه وضعی دارد ؟ خود دردی است که یادآوری درد مضاعفی می کند و براستی تحمل آن توصیف ناپذیر و نامطلوب همگان است . هجرت جدایی اختیاری و خود نواسته است و فراق جدایی اجباری و ناخواستنی است . برای رسیدن به ساحت فراق و درک و درک واقعی جدایی از مطلوب باید از غفلت هم شایدامری محال باشد . عالم غفلت با خصوصیاتی کاملاً معارض با فراق دارد . عالمی گوارا، دوست داشتنی،دلبستنی و دلربا و خوش نگار .عالم غفلت را جهالت پاسبان است و جهالت سیطره حیات آدمی است .دارویی خواب اور برای اهل فراق و شبی بلند برای اهل غفلت . خواب رفتگان که لذت خوابیدن ولع نخست آنان است و خوابدیدگان که وحشت خوابیدن هراس دائمی ایشان است . موسیقی غفلت موسیقی خوابیدن و خواب است .موسیقی خواب رفتگان خوش ایند و مطلوب و برای خوابدیدگان ناگوار و نامطلوب است . موسیقی (هنر) غفلت ،آهنگ رضایت دلبستگان به بودن و ماندن است ؛ موسیقی اهل خواب . موسیقی هرت ، موسیقی خوابدیدگان وحشت زده ای است که به سختی بیدار شده اند و به آن تفکر کرده اند . تفکری جدید و فکری نو . فکر نو وضع حیات خوابدیدگان است و بیان آن وصف خواب و بیداری است . عالم خواب عالمی سایه روشن است . و موسیقی بیشترین نسبت را با سایه روشن دارد . واضح اما نامعلوم ، مشخص اما چندگانه، موجود اما نادسترس . موسیقی هجرت جاده بلند و سفر طولانی شنیدگان عازم است ، خوابدیدگان وحشت زده .
عزم رفتن کنیم و بگریزیم زین تطاول که آمدست به کار شاخه نورس بهار شویم در خزان با خیل سبز بهار دیده باز آشنا شویم تا زغفلت رهیمو از شب تار
محسن نفر
|