سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
مردم خواسته دنیا خرده گیاهى است خشک و با آلود که از آن چراگاه دورى‏تان باید نمود . دل از آن کندن خوشتر تا به آرام رخت در آن گشادن ، و روزى یک روزه برداشتن پاکیزه‏تر تا ثروت آن را روى هم نهادن . آن که از آن بسیار برداشت به درویشى محکوم است و آن که خود را بى نیاز انگاشت با آسایش مقرون . آن را که زیور دنیا خوش نماید کورى‏اش از پى در آید . و آن که خود را شیفته دنیا دارد ، دنیا درون وى را از اندوه بینبارد ، اندوه‏ها در دانه دل او رقصان اندوهیش سرگرم کند و اندوهى نگران تا آنگاه که گلویش بگیرد و در گوشه‏اى بمیرد . رگهایش بریده اجلش رسیده نیست کردنش بر خدا آسان و افکندنش در گور به عهده برادران . و همانا مرد با ایمان به جهان به دیده عبرت مى‏نگرد ، و از آن به اندازه ضرورت مى‏خورد . و در آن سخن دنیا را به گوش ناخشنودى و دشمنى مى‏شنود . اگر گویند مالدار شد دیرى نگذرد که گویند تهیدست گردید و اگر به بودنش شاد شوند ، غمگین گردند که عمرش به سر رسید . این است حال آدمیان و آنان را نیامده است روزى که نومید شوند در آن . [نهج البلاغه]
همسفر مصلوب

  نویسنده: روح همسفر  
 




دلم گرفته ...


دیگر دلم از دست همه گرفته .
از آنهایی که مرا می بینند و می روند تا تو که مرا گذاشتی و رفتی !
از آن کودک که وقتی دستانم را برای در آغوش گرفتنش می گشایم ، از من می گریزد ، تا آنان که دستانشان را فقط از روی دلسوزی برای به آغوش کشیدنم باز می کنند .
دیگر دلم از همه گرفته ! از اتمام آنهایی که تاثیر "گاز خردل" را بر روی پوست می دانند ولی از من می پرسند :
- راستش را بگو برای چه صورتت سوخته ؟
دیگر دلم از دست همه گرفته .
از تمام آنهایی که به نحوی شنیده اند دستان عباس به خاطر اصابت ترکش قطع شده ولی برای آنکه باب صحبت را با او بگشایند - تا پس از شنیدن پاسخ ، بگوید : پس برای چه جنگ را ادامه دادید ؟ - از او می پرسند : "چه حادثه ای برای دستانتان رخ داده است ؟"
از تمام کسانی که می بینند مصطفی را و می بینند که او نمی بینند ، و می دانند گریه برای جشمانش خوب نیست ، اما باز با این حال از او می پرسند : "می بخشید ... شما مادرزادی چشمانتان مشکل داشته ؟" و مصطفی را به یاد همسنگرانش می اندازد و چشمان خشکیده اش را به یاد فرات .
دیگر دلم از دست همه گرفته .
از تمام آنها که وقتی مهرداد را بر روی ویلچر می بینند که تنها چشمانش قدرت حرکت دارند و نه هیچ عضو دیگرش ، دستی بر پشت دست دیگر می زنند و مثلا دل می سوزانند . "نچ نچی" می کنند و روبه او می گویند : "طفلکی" و رو به همسرش که ویلچر را هل می دهد ، می گویند : "خدا صبرتان بدهد ..." و می گذرند . آنگاه مهرداد می ماند با یک تن قطعی نخاعی و دنیایی غم و خاطره و شرمندگی از همسرش .
از تمام آنهایی که با دیدن مجتبی که "مسح" پا نمی کند . می گویند : "اخوی ، وضوی شما اشکال داشت ... فراموش کردید مسح پا بکشین ..." وقتی متوجه پاهای مصنوعی اش می شوند . خونسرد می گویند :
- می بخشین ... نمی دونستیم ... راستی شما تصادف کردین ؟
و باز مجتبی را راهی میدان مین در شب عملیات می کنند .
از تمام آنهایی که ساکن کوچه شهید "حسینی" هستند ، اما وقتی پیر زنی خمیده قامت را می بینند که زنبیل حاوی نان و سبزی را به دست گرفته و کشان کشان ، به سختی قدم بر می دارد ، با حالتی که انگار از بی معرفتی جوانان زمانه رنج می برند ، می گویند :
- تو رو به خدا نگاه کن ... جوونای دوره و زمونه همینن دیگه ... یعنی یه پسری ، بچه ای نداره که کمکش کنه ؟
و نمی دانند این پیرزن مادر همان شهید حسینی است که اسمش بر تابلوی فلزی آبی رنگ بر دیوار کوچه شان چسبیده ...
از تمام آنهایی که روزی دهها بار می گویند : " یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما " اما وقتی شب شهادت سوار بر تاکسی می شوند ، جرات آن را ندارند که به راننده بگویند : "لطفا ضبط ماشین را خاموش کنید ."


 
   
دوشنبه 84 مرداد 17 ساعت 11:52 صبح

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  هنر فیلم
[عناوین آرشیوشده]
 
پارسی بلاگ

خانه مدیریت شناسنامه ایمیل

18917: کل بازدید

67 :بازدید امروز

1 :بازدید دیروز

 RSS 

 
آرشیو
 
درباره خودم
 
لوگوی خودم
همسفر مصلوب
 
 
 
حضور و غیاب
 
اشتراک