دیگر دلم از دست همه گرفته . از آنهایی که مرا می بینند و می روند تا تو که مرا گذاشتی و رفتی ! از آن کودک که وقتی دستانم را برای در آغوش گرفتنش می گشایم ، از من می گریزد ، تا آنان که دستانشان را فقط از روی دلسوزی برای به آغوش کشیدنم باز می کنند . دیگر دلم از همه گرفته ! از اتمام آنهایی که تاثیر "گاز خردل" را بر روی پوست می دانند ولی از من می پرسند : - راستش را بگو برای چه صورتت سوخته ؟
دیگر دلم از دست همه گرفته . از تمام آنهایی که به نحوی شنیده اند دستان عباس به خاطر اصابت ترکش قطع شده ولی برای آنکه باب صحبت را با او بگشایند - تا پس از شنیدن پاسخ ، بگوید : پس برای چه جنگ را ادامه دادید ؟ - از او می پرسند : "چه حادثه ای برای دستانتان رخ داده است ؟" از تمام کسانی که می بینند مصطفی را و می بینند که او نمی بینند ، و می دانند گریه برای جشمانش خوب نیست ، اما باز با این حال از او می پرسند : "می بخشید ... شما مادرزادی چشمانتان مشکل داشته ؟" و مصطفی را به یاد همسنگرانش می اندازد و چشمان خشکیده اش را به یاد فرات . دیگر دلم از دست همه گرفته . از تمام آنها که وقتی مهرداد را بر روی ویلچر می بینند که تنها چشمانش قدرت حرکت دارند و نه هیچ عضو دیگرش ، دستی بر پشت دست دیگر می زنند و مثلا دل می سوزانند . "نچ نچی" می کنند و روبه او می گویند : "طفلکی" و رو به همسرش که ویلچر را هل می دهد ، می گویند : "خدا صبرتان بدهد ..." و می گذرند . آنگاه مهرداد می ماند با یک تن قطعی نخاعی و دنیایی غم و خاطره و شرمندگی از همسرش . از تمام آنهایی که با دیدن مجتبی که "مسح" پا نمی کند . می گویند : "اخوی ، وضوی شما اشکال داشت ... فراموش کردید مسح پا بکشین ..." وقتی متوجه پاهای مصنوعی اش می شوند . خونسرد می گویند : - می بخشین ... نمی دونستیم ... راستی شما تصادف کردین ؟ و باز مجتبی را راهی میدان مین در شب عملیات می کنند . از تمام آنهایی که ساکن کوچه شهید "حسینی" هستند ، اما وقتی پیر زنی خمیده قامت را می بینند که زنبیل حاوی نان و سبزی را به دست گرفته و کشان کشان ، به سختی قدم بر می دارد ، با حالتی که انگار از بی معرفتی جوانان زمانه رنج می برند ، می گویند : - تو رو به خدا نگاه کن ... جوونای دوره و زمونه همینن دیگه ... یعنی یه پسری ، بچه ای نداره که کمکش کنه ؟ و نمی دانند این پیرزن مادر همان شهید حسینی است که اسمش بر تابلوی فلزی آبی رنگ بر دیوار کوچه شان چسبیده ... از تمام آنهایی که روزی دهها بار می گویند : " یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما " اما وقتی شب شهادت سوار بر تاکسی می شوند ، جرات آن را ندارند که به راننده بگویند : "لطفا ضبط ماشین را خاموش کنید ."